یا زنی که می‌خندد و می‌خندد و ظاهرا شاد ترین زنی‌ست که به عمرتان دیده اید،اما بعد از ترک شما می‌رود خودش را از فلان پل معروف پرت می‌کند پایین و داستان‌ش تمام می‌شود و یاد و نام‌ش طوری از ذهن همگان پاک می‌شود ،انگار نه انگار او هم روزی زنده بود و نفس می‌کشید.یا پیرمردی که تکیه زده به پشتیِ پشت‌ش و نفس های آخرش را می‌کشد و زل که بزنی به چشم‌هایش، چیزی نمی‌بینی جز غمِ مطلق.بعد سر می‌گذارد روی تکه‌ای پارچه و جان می‌دهد؛آن‌قدر بی‌صدا که بشر نمی‌شنود. آن‌قدر آرام که خودش هم نمی‌فهمد دیگر نیست.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها