دوییدم سمتش  و با لبخند کلمه ی جدیدی که درست کردمو بهش نشون دادم.اونقدر برای نشون دادن کلمه‌م بهش ذوق داشتم که حتا چشم‌هام هم می‌خندیدن.منتظر بودم برام بخنده و بگه خیلی خوشش اومده تا کلمه‌مو بهش هدیه کنم ولی در عوض اون یه نگاه سرد به چشم‌هام انداخت و رفت.مات و مبهوت به جایی که چند لحظه پیش ایستاده بود نگاه کردم و  چند لحظه کاملا خشکم زد.سرمو پایین انداختم و به این فکر کردم که شاید واژه ای که ساختم اونقدر ها که خودم فکر می‌کردم قشنگ نشده.با قیافه ی پژمرده سمت کیفم رفتم که دوباره براش کلمه بسازم.وقتی رسیدم به جایی که کیفم بود،اون رو دیدم که داره با میم و نون می‌خنده.چشم‌هامو چرخوندم و باز با خودم تکرار کردم که شاید از درخشان» خوشش نیومده. نشستم روی نیمکت و فکر کردم.اونقدر فکر کردم که خط صافِ بالایی‌م کمی به سمت پایین خم شد. ولی باز هم فکر کردم.به کلمه ای که اونو به وجد بیاره و باعث شه لبخند بزنه. ثانیه ها و دقیقه ها بهش فکر کردم تا اینکه پیداش کردم!دوباره رفتم پیشش و ساخته ی جدیدم رو بهش نشون دادم،با این امید که این‌دفعه حتما خوشش میاد.کلمه ای که ساختمو ازم گرفت و لحظه ای خوشحال شدم از اینکه قبولش کرده ولی در کسری از ثانیه اون رو شد و بهم گفت ازش دور شم و دیگه سمتش نرم.با دلی شکسته به دوست»ـی که تکه‌تکه‌ش کرده بود نگاه کردم و بدون این‌که بیشتر ناراحتش کنم،عقب‌عقب رفتم و سعی کردم به اشک هایی که از چشم‌هام سرازیر می‌شدن توجهی نکنم.-شاید اون فقط از دال» خوشش نمیاد-.و  به حرفِ مسخره ای که بودم فکر کردم.-کاش میم یا نون بودم-.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها