نمیشود گفت صدای فریاد فقر را نمیشنوم.اصلا کسی هست نشنود؟ فکر نکنم.سخت است من اینجا پشت صفحهی لپتاپم نشستهباشم و برای خودم جمله بسازم و یکی آنسر دنیا در حال جان دادن باشد.نمیدانم.شاید جان ندادن من هم اشتباه باشد.شاید بهتر باشد دست از شب کردن صبح ها و صبح کردن شب ها بردارم.فایده ی زنده ماندن چیست وقتی هیچ چیزی برای لبخند زدن وجود ندارد؟ سراغ زاموفیلیایم هم خیلی وقت است نرفتم.یک سوم بهار هم که گذشته و نه درست و حسابی خودم را در باد های نارنجی اش غرق کرده ام،نه یک شب رفتهام قدم بزنم.چند روز است دائم رویای هندوانه خوردن در سر میپرورانم.شاید باور نکردنی باشد ولی واقعا یادم رفته که هندوانه برای بهار بود یا تابستان.اصلا چه فرقی میکند.دلم برای روشن کردن کولر هم تنگ شده ولی هوا همش خودش را میزند به کوچهی زمستان.دلم برای اتوبوس سوار شدن تنگ شده.برای هرگز جا نداشتن هایش.برای یک سیب خیلی خیلی قرمز که نگاهش کنم و برایش جمله بسازم.برای یک جعبه توت فرنگی یا آلبالو.انگار دلم فقط برای خوردنی ها تنگ شده.ندید بگیرید.دلم برای چشم غره رفتن به پسر هایی که از کله ی سحر تا بوق سگ توی کوچهمان ریخته بودند و فوتبال بازی میکردند هم تنگ شده راستش را بخواهید.متاسفانه یادم نمیآید در ابتدا میخواستم از چه برایتان بگویم که یکهو شروع کردم از دلتنگی هایم نوشتن.سرتان را درد نیاورم،دلم برای پیاده روی رفتن با عمه اینها هم خیلی تنگ شده.اینکه هر دفعه میرفتیم از جیب بابا یکعالمه بستنی میخوردیم و خوشحال بودیم.شاید هم تظاهر میکردیم خوشحالیم.برایم فرقی نمیکند.دلم برای آن تظاهر به خوشحالی ها تنگ شده.دلم برای وقتهایی که بابا میرفت خانهی عمه و عمو،و من و مامان میرفتیم خرید تنگ شده.دلم برای ذوق وقتهایی که دیبا زنگ میزد و میگفت فردا میآید تنگ شده.هر چند لازمه ی تجربه ی دوباره ی آن حس این است که او برود و چند هفته ای نبودش را متحمل شوم ولی دل که منطق نمیشناسد.احمق است و دلش آن روز ها را میخواهد.تقصیری ندارد بنده ی خدا.آخ نگفتم دلم برای چه چیزی اندازه ی پیراهن های چهار سالگی ام تنگ شده! برای آرامش.این آرامش شاید معنیاش برای هر کس یک دنیا متفاوت باشد اما تعریف من از آرامش خیلی ساده است و در عین حال کسی نمیدهدش به من.گویا گفتم دلیلی برای لبخند زدن ندارم.ولی مثل اینکه فکر کردن به دلتنگی هایم و انتظار برای رسیدن بهشان یک لبخند گنده آورده روی لبم.
گفتم درباره ی زنده ماندن؟ بخوانیدش درباره ی لبخند زدن».
درباره این سایت